تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت صد و شصت و سوم
زمان ارسال : ۱۳۹ روز پیش
ماشین را جلوی آبمیوه فروشی بزرگی نگه میدارد. جلوی آبمیوه فروشی به لطف چراغهای زیاد و پرنور، مثل روز روشن شده اما تعداد کم مشتریانش، ساعتی که به دوازده نزدیک میشود را یادآوری میکند.
- چی بگیرم برات؟ آب پرتقال خوبه؟ یا خواستی بستنی بگیرم که شیرینتره، حالت رو جا میاره.
نگاهش میکنم و باز هم بدون اینکه دست خودم باشد او را با سمیر مقایسه میکنم. هیچوقت از من سوال نمیکرد من
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
فاطمه اصغری | نویسنده رمان
🥰🥰
۵ ماه پیشسپیده
00آدم وقتی بد بیاره ،از زمین واسمون می باره براش
۵ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
دقیقا. اونوقت دیگه ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به یکی میکنن...
۵ ماه پیشدلنیا
10واییی سمیر😰حالا چی میشه من استرس گرفتم😂
۵ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
😰🥰🥰🥰
۵ ماه پیشZahra.s
20کاش دستم میرسید این سمیر و یه کتک مفصل میزدم آخ که دلم خنک میشد خدا قوت عالی بود ممنون برای پارت
۵ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
موافقم👌😁😁
۵ ماه پیشاسرا
11اینی که توخونش همونی که لاستیک ماشین***کردفقط چطورواردشده یاسمیریامینو؟
۵ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
ماجرای لاستیک جدا بود. امشب آوا پشت هم داره بد میاره.🫥🫥
۵ ماه پیشیانا
00سمیر دیوونه شده
۵ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
خودخواهی و وقاحتش ناتمومه.🫥
۵ ماه پیشAa
50وای سمیر😯😯😯
۵ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
😰😰
۵ ماه پیش
سیتا
00سمیر اومده یا***دیگه هست